زمان جاری : شنبه 29 اردیبهشت 1403 - 10:56 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





تبلیغات شمادرچاله میدون تبلیغات شمادرچاله میدون
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 25
نویسنده پیام
nazanin آفلاین


ارسال‌ها : 8
عضویت: 9 /3 /1392
محل زندگی: کرج


حکمت
گنجشک بر روی شاخه نشسته بود ، از حرکاتش معلوم بود که با خدا قهر است.

گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود:

با من بگو از آن چه تو را آزار میدهد . گنجشک گفت:

لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟

چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بودم؟

خدا با لبخندی آرام گفت :

ماری در راه لانه ات بود . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آن گاه تو پر گشودی

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم

و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته و آرام گریست ...

سه شنبه 14 خرداد 1392 - 02:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

تبلیغات شمادرچاله میدون تبلیغات شمادرچاله میدون

تماس با ما | حکمت | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS